تحول دیجیتال با فرهنگ یادگیری مستمر

تحول دیجیتال با فرهنگ یادگیری مستمر
خلاصه اخبار

مترجم: مهدی نیکوئی

شتاب کنونی تغییرات ناشی از نوآوری دیجیتال می‌تواند باعث سردرگمی شود. از یک سو، پیشرفت‌‌‌های هوش مصنوعی دیده می‌شود و از سوی دیگر هر روز ابزارهای جدید، بسترهای دیجیتال و تکنیک‌‌‌های نوینی ارائه می‌شود که بسیاری از کسب‌و‌کارها و مدیران آنها را به واکنش برای عقب نیفتادن از رقبا برمی‌‌‌انگیزد.

بازار کنونی پر از سروصدا و انتخاب‌‌‌های بی‌‌‌پایان است و استفاده از تمام آنها نمی‌تواند گزینه‌‌‌ای معقول برای هر سازمان یا کسب‌و‌کاری باشد. بر اساس گزارش جدیدی از شرکت مشاوره کی‌‌‌ام‌‌‌پی‌‌‌جی (KMPG) که نتیجه نظرسنجی از 500 مدیر ارشد شرکت‌های بزرگ جهان است، 98‌درصد از مدیران عنوان کرده‌‌‌اند که یا تاکنون هوش مصنوعی را به نحوی در کسب‌و‌کار خود به کار گرفته‌‌‌اند یا برنامه‌‌‌ای برای اجرای آن در 12 ماه پیش‌‌‌رو دارند. اما واقعیت آن است که استفاده از هوش مصنوعی یا هر فناوری و ابزار دیگری به تنهایی منجر به تحول دیجیتال یا تغییری بزرگ در وضعیت کسب‌و‌کارها نمی‌شود. آنچه دستیابی به چنین هدفی را ممکن می‌‌‌سازد و برای حفظ مزیت رقابتی نیز ضروری است، ایجاد فرهنگی از یادگیری مستمر در خود و در سازمان است. همچنین این فرهنگ یادگیری مستمر باید با تعهد برای تحول، نوآوری و آزمایش‌‌‌گری همراه شود.

یـــکی از نکـــات امــیدوارکنـنـده گزارش کی‌‌‌ام‌‌‌پی‌‌‌جی، برای کسب‌و‌کارهایی که نگران عقب افتادن از رقبا هستند، این است که 79‌درصد از پاسخ‌‌‌دهندگان عنوان کرده‌‌‌اند همچنان کارکنان ماهر کافی برای ارائه خدمات دیجیتال کارآمد ندارند. با این وضعیت که همزمان با افزایش شتاب نوآوری‌‌‌های دیجیتال است، شما چه قصد استفاده از نوآوری‌‌‌ها و ابزارهای دیجیتال را داشته باشید و چه به دنبال تبدیل شدن به یک نوآور و ارائه‌‌‌کننده تحول بزرگ بعدی باشید، راهی به جز یادگیری مستمر و نهادینه کردن میل به آزمایش‌‌‌گری پیش پایتان نیست. البته کسانی که بتوانند این مسیر را به درستی طی کنند، منافع فراوانی به دست خواهند آورد.

در هر صورت، رمز موفقیت در این نیست که به دنبال تسلط بر هر فناوری جدید و نوظهوری باشیم، بلکه کافی است فقط کمی بیش از رقبا بدانیم و از دانش موجود برای ایجاد و تقویت مزیت رقابتی خود استفاده کنیم. راه حفظ این مزیت رقابتی نیز ایجاد فرهنگی از یادگیری مستمر به همراه تعهد برای تحول و آزمایش‌‌‌گری است.

 چرا فرهنگ یادگیری اهمیت دارد؟

فارغ از صنعت و زمینه فعالیت کسب‌و‌کارها، آن دسته از سازمان‌هایی که یادگیری مستمر را بین کارکنانشان تشویق می‌کنند، منافع مختلفی به دست می‌‌‌آورند. چابکی یکی از این مزایاست. چابکی در اینجا به معنای ایجاد سازمان و تیم‌‌‌های کاری است که تغییرات صنعت را تشخیص می‌دهند و به سرعت رویه‌‌‌های خود را برای همگام شدن با آنها تغییر می‌دهند. چنین کسب‌و‌کارهایی همچنین کارکنانی ماهر خواهند داشت که ذهنشان به دنبال کشف و بهره‌‌‌گیری از ابزارها و تکنیک‌‌‌های نوظهور است؛ نه آنکه از آنها فراری باشند.

چنین شرایطی به نوبه خود پتانسیل نوآوری را افزایش می‌دهد، چرا که فرهنگ یادگیری سازمان‌‌‌یافته امکان ایده‌‌‌پردازی از دانش جدید را فراهم می‌‌‌آورد و هر روز می‌توان منتظر دیدگاه‌‌‌ها و فرصت‌‌‌های بهتری برای همکاری با همکاران بود.

یکی دیگر از مزایای فرهنگ یادگیری، برخورداری از سطح بالاتری از نگهداشت کارکنان است. کارکنان از فرصت‌‌‌های رشد و توسعه شخصی و حرفه‌‌‌ای استقبال می‌کنند. در نتیجه، وجود یک فرهنگ یادگیری در سازمان، نه‌تنها از آنها کارکنانی بامهارت‌‌‌تر و رضایتمندتر می‌‌‌سازد، بلکه میل به ادامه همکاری را در آنها افزایش می‌دهد و به احتمال زیاد مدت بیشتری در چنین سازمانی به فعالیت ادامه خواهند داد که روی رشدشان سرمایه‌گذاری کرده است.

نکته این است که ایجاد یک فرهنگ یادگیری از راس سازمان شروع می‌شود. اگر رهبران سازمانی و تیم مدیریت ارشد، اهمیت یادگیری مستمر را با حرف و عمل خود نشان دهند، بقیه سازمان هم به دنبال آنها خواهد رفت. از این رو، رهبران سازمانی باید خودشان درگیر فعالیت‌‌‌هایی شوند که انتظار دارند از سوی کارکنان خود ببینند. آنها همچنین باید به کارکنان خود دسترسی به منابع مشابه را بدهند، زمان کافی برای بررسی این منابع را فراهم آورند و روحیه آزمایش‌‌‌گری بدون ترس از توبیخ و شکست را نهادینه کنند.

 ایده‌‌‌های نوآورانه از کجا می‌‌‌آیند؟

شرکت‌هایی که هم‌‌‌اینک مجموعه مهارت‌‌‌ها و قواعد و رویه‌‌‌های عملکردی مدونی دارند، راحت‌‌‌تر می‌توانند یادگیری مستمر را تشویق کنند تا آنکه بخواهند یک‌‌‌باره چیزی جدید و آزمون‌‌‌نشده مانند فناوری‌‌‌های دیجیتال را پیاده کنند. البته در چنین شرایطی، نگرش و رفتارهای رهبری سازمان نقش تعیین‌‌‌کننده را ایفا می‌کند. تمایل او به پذیرش ناشناخته‌‌‌ها و ایجاد قواعد جدید می‌تواند مشوق و انگیزه‌‌‌بخش سایرین باشد.

سازمان‌ها و افراد همچنین می‌توانند برای یافتن ایده‌‌‌ها و راهکارهای عملی به فراتر از صنعت و شبکه‌‌‌های موجود خود نگاه کنند. در این صورت قادر خواهند بود دانش را از دیگر سازمان‌ها و نهادها دریافت کنند. در بسیاری از موارد نیز ایده‌‌‌ها و خلاقیت‌‌‌های مورد استفاده در صنعتی دیگر، قابل کپی‌‌‌برداری و بومی کردن برای استفاده در صنعتی جدید خواهد بود. گاه نیز دوره‌‌‌های آموزشی بیرونی می‌توانند همزمان به ارتقای مهارت‌‌‌ها و ایجاد شبکه‌‌‌ای جدید برای تحول دیجیتال کمک کنند که در این صورت نهادینه‌‌‌ ساختن فرهنگ یادگیری در آینده راحت‌‌‌تر خواهد شد.

نکته دیگر این است که تشویق به یادگیری و نوآوری به تنهایی کافی نیست. پس از یادگیری و افزایش مهارت‌‌‌ها، دوره‌‌‌های زمانی مختلفی می‌رسد که ایده‌‌‌پردازی‌‌‌ها افزایش می‌‌‌یابند. شیوه غربال و تعیین اثرگذارترین ایده‌‌‌ها نیز خود مساله مهم دیگری است که باید به آن پرداخته شود. همچنین علاوه بر تشویق یادگیری نیاز است که اثر فعالیت‌‌‌ها و برنامه‌‌‌های خود را سنجش کنید (همان‌طور که در استراتژی دیجیتال، پیشرفت برنامه‌‌‌ها‌ سنجیده می‌شود). بزرگ‌‌‌داده‌‌‌ها و اطلاعات روزافزون درباره عملکرد سایر رقبا و صنایع در اقتباس فناوری‌‌‌های دیجیتال به شما کمک خواهد کرد که نتایج فرهنگ یادگیری خود را با سایر معیارها مقایسه کنید. البته این در حالی است که پیش‌تر توانسته باشید داده‌‌‌های شرکت خود مانند بازگشت سرمایه برای برنامه‌‌‌های یادگیری، تعداد دفعات استقبال کارکنان از استراتژی‌‌‌ها و ابزارها یا کانال‌‌‌های جدید، نرخ نگهداشت کارکنان و میزان رضایت آنها را به خوبی ثبت و اندازه‌‌‌گیری کنید.

 یادگیری بر اساس فضای سفید و سیاه

در نهایت، هر سازمان باید خود تصمیم بگیرد که تا چه مرحله‌‌‌ای قرار است یادگیری مستمر و تحول دیجیتال را به پیش ببرد. این تصمیم بستگی مستقیم با حوزه فعالیت، بازار هدف، مزیت رقابتی و توانمندی‌‌‌ها و ویژگی‌‌‌های شرکت دارد. در برخی موارد، به‌‌‌ویژه در صنایع دیجیتال و برای شرکت‌های پیشگام فناوری، یادگیری و تحول هیچ‌گاه به پایان نمی‌‌‌رسد. با این حال، درکی از مراحل مختلف تحول و توسعه به همراه اشتباه رایج در اقتباس رویکردهای نامناسب، تصمیم‌گیری را تسهیل خواهد کرد.

کسب‌و‌کارها چهار گام توسعه را پیش‌‌‌‌‌‌‌‌‌رو دارند. دو گام نخست، گام‌‌‌‌‌‌‌‌‌های کارآفرینی هستند: استارت‌آپ و افزایش مقیاس. استارت‌آپ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها به دنبال تثبیت خود در فضای سفید هستند؛ فضایی که جدید است و به ندرت در آن بازاری تعریف شده یا مدل‌‌‌‌‌‌‌‌‌های کسب‌و‌کاری مدون به چشم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد. در این فضا، اغلب نه مشتری و بازاری وجود دارد و نه کسب‌و‌کاری که به فعالیت در آن مشغول باشد. شناسایی چنین فضایی، نیازمند کارآفرینی ریزبین و نکته‌‌‌‌‌‌‌‌‌سنج است.

بقای استارت‌آپ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها در این فضای سفید وابسته به تفکر رادیکال و تجربه نوآوری‌‌‌‌‌‌‌‌‌های گوناگون است که اغلب از طریق فناوری‌‌‌‌‌‌‌‌‌های جدید ممکن شده و به دنبال تامین نیازهای تامین‌‌‌‌‌‌‌‌‌نشده یا کمتر تامین‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده مشتریان است. زمانی که یک استارت‌آپ بتواند پیشنهاد ارزش‌‌‌‌‌‌‌‌‌آفرینی خاصی به مشتریان بدهد، مدل کسب‌و‌کار آن شکل می‌گیرد و بازارهای هدفش مشخص می‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند (از این طریق وارد فضای خاکستری می‌شود). زمانی که مقیاس کار یک کسب‌و‌کار افزایش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌یابد، انرژی‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش صرف شناخت راه‌‌‌‌‌‌‌‌‌های گسترش کسب‌و‌کار می‌شود.

از جمله فعالیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌های او در این مرحله، فروش، بازاریابی، عملیات و تحویل سفارش‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاست. درگیری با این فرآیندهای عملیاتی، به ناچار به معنای غفلت از توانمندی‌‌‌‌‌‌‌‌‌های نوآوری است. در گام موفقیت، یک کسب‌و‌کار به تخصص عملیاتی برای خدمت‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسانی به بازارهای مرکزی دست یافته است.

در این مرحله، بازارها به حدی مشخص و شناخته‌‌‌شده هستند که می‌توان آنها را فضای سیاه نامید. نوآوری در فضای سیاه، اغلب به نوآوری‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و بهبودهای تدریجی خلاصه می‌شود.

در اوج چرخه عمر یک کسب‌و‌کار، عملکرد و حاشیه سود شرکت به شدت رقابتی می‌شود و اگر شرکت قادر به نوآوری نباشد، افول در انتظارش خواهد بود. مشکل آنجاست که توانمندی‌‌‌‌‌‌‌‌‌های نوآوری موردنیاز این مرحله، طی چرخه رشد، تحلیل رفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

اغلب شرکت‌ها زمانی به این مرحله می‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسند که سال‌ها از فعالیتشان گذشته است، چارچوب‌‌‌‌‌‌‌‌‌های ذهنی بسیاری پیدا کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، چابکی گذشته را ندارند و سال‌هاست که ذهن مدیران و کارکنانشان فقط درگیر تولید و افزایش بهره‌‌‌‌‌‌‌‌‌وری بوده است. برای نوسازی کسب‌و‌کار، چرخه جدیدی از رشد در فضای سیاه، خاکستری و سفید نیاز است تا عملکرد کسب‌و‌کار را ارتقا داد. کسب‌و‌کارها به طور طبیعی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهند از جایگاه خود در بازارهای مرکزی‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان دفاع کنند، اما رشد در فضای سیاه نیازمند محصولات یا خدمات جدید نوآورانه است تا از این طریق بتوان در رقابت قیمتی پیروز شد.توانمندی‌‌‌‌‌‌‌‌‌های متفاوتی برای رشد در فضای خاکستری و سفید نیاز است. در این سطوح، کسب‌و‌کارها باید درک عمیقی از مشتریان به دست آورند و نوآوری‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی انقلابی ارائه کنند. فضای سفید جایی است که به طور بالقوه امکان تجربه بیشترین رشد بلندمدت مهیاست.

نیاز آن، نوآوری‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی جدید و بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌سابقه و مدل‌‌‌‌‌‌‌‌‌های کسب‌و‌کاری است که بتوانند بازارهای جدید ساخته یا بازارهای کنونی را دگرگون سازند. بیشتر کسب‌و‌کارها دچار اشتباهی فاحش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند: آنها رفتار مشابهی در فضای سیاه، سفید و خاکستری اتخاذ می‌کنند؛ در حالی که نوآوری در فضای ناآشنای خاکستری یا فضای ناشناخته سفید نیازمند سطح متفاوتی از توانمندی‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاست. بنابراین، مدیران و رهبران سازمانی باید بر اساس جایگاه کنونی خود و هدف پیش‌‌‌رو، استراتژی‌‌‌ها و برنامه‌‌‌های خود را مشخص کنند.

منبع: European Business Review

منبع: دنیای اقتصاد

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خطا در بارگزاری کپچا