یکی از منشی‌های من رفیقه‌ لنین بود/ استالین از دیگر اطرافیان لنین کم‌فرهنگ‌تر بود/ لنین مرتب تکرار می‌کرد مرا بکشید

یکی از منشی‌های من رفیقه‌ لنین بود/ استالین از دیگر اطرافیان لنین کم‌فرهنگ‌تر بود/ لنین مرتب تکرار می‌کرد مرا بکشید
خلاصه اخبار

اثری نوشتیم به نام «یک کالیگولا در مسکو. مورد آسیب‌شناختی استالین» و برای نخستین بار مسئله‌ی بیماری روحی استالین را برای توجیه بهتر رفتارش مطرح کردیم. این مطالعه‌ی ما براساس منابع موثق قرار داشت.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در اواخر پاییز 1358 خورشیدی بوریس سووارین یکی از بازماندگان انگشت‌شمار زمان انقلاب اکتبر روسیه طی یک گفت‌وگوی مفصل ابعاد تازه‌ای را درباره‌ی انقلاب اکتبر به‌ویژه شخصیت استالین افشا کرد. سووارین زاده‌ی سال 1895 در کی‌یف بود که همراه با خانواده‌اش به پاریس مهاجرت کرد. او از نزدیکان لنین، تروتسکی و استالین بود، در هنگام این گفت‌وگو 84 سال داشت و در پاریس به سر می‌برد. او تنها بازمانده از پایه‌گذاران حزب کمونیست فرانسه، و تنها کسی بود که لنین، تروتسکی و استالین را به هنگام شرکت در بین‌الملل کمونیست لنین، 24-1921 مسکو شناخت. او به نمایندگی از حزب کمونیست فرانسه که خود از پایه‌گذارانش بود در این بین‌الملل شرکت کرد و در کادر رهبری آن قرار گرفت و چند سال در شوروی باقی ماند و با رهبران این کشور همکاری کرد.

سووارین در 1935 با عوان «استالین، نظری تاریخی بر بلشویسم» نوشت و 21 سال قبل از گزارش خروشچف درباره‌ی استالین در آن ناگفته‌های بسیاری را عیان کرد. مصاحبه با سووارین در ایامی انجام شد که مقارن بود با صدمین سال تولد استالین (15 آذر 1257) و تروتسکی (16 آبان 1258). مشروح این گفت‌وگو را که روز سوم دی‌ماه 1358 در روزنامه‌ی «بامداد امروز» نیز انعکاس یافت می‌خوانید:

نخستین برخورد شما با لنین چه زمانی بود؟

در 1916، آن موقع من بیست‌ویک‌ساله بودم و در هفته‌نامه‌ی «پوپولر دوپاری» که نشریه‌ای سوسیالیستی و صلح‌طلب بود کار می‌کردم. لنین 47 ساله بود و در زوریخ به صورت تبعیدی زندگی می‌کرد. تروتسکی هم به فرانسه اخراج شده بود. من مقاله‌ای نوشتم با عنوان «به دوستان‌مان در سوئیس» و در آن از تروتسکی که لنین به حد افراط مورد انتقاد قرارش داده بود، دفاع کردم. لنین هم با مقاله‌ای به نام «نامه‌ای سرگشاده به سووارین» جوابم را داد و در آن اتهامات خود را دنبال کرد. بدین ترتیب من و لنین قبل از آن‌که با هم ملاقات کنیم، به جدالی قلمی پرداختیم.

شما در 1916 با تروتسکی در پاریس، در اتحادیه‌ی فلزکاران، خیابان «گرانژاوبل» محله‌ی دهم، که محل تجمع سوسیالیست‌های انترناسیونالیست و صلح‌طلب بود ملاقات کردید. چه خاطره‌ای از تروتسکی در آن زمان دارید؟

او از همان موقع هنگامی که رشته‌ی سخن را در دست می‌گرفت بر شنوندگان خود تاثیر می‌گذاشت. واقعه‌ای را به یاد می‌آورم که یکی از نماینده‌ی سوسیالیست صلح‌طلب، «پیر بریزون» را در برابر تروتسکی قرار داد. تروتسکی می‌خواست بداند آیا بریزون در مجلس فرانسه، همچون «کارل لیب کنشت» [1] در رایشتاگ آلمان، علیه اعتبارات جنگ رای خواهد داد یا نه. بریزون از دادن پاسخ صریح طفره رفت و خود را پشت این دستاویز پنهان کرد که: «بستگی دارد به موقعیت جبهه»، اگر آلمان‌ها به پیش‌روی خود به سمت پاریس ادامه دهند، او نمی‌تواند با تلاش فرانسه برای دفاع ملی به مخالفت برخیزد. تروتسکی خشمگین شد. از جا برخاست و مثل دادستان انگشتش را به سمت بریزون اشاره رفت و فریاد کرد: «آها! چیزهای تازه! سوسیالیسم استراتژیک! باید فهمید: سوسیالیسم علمی به فراموشخانه انداخته شده است.»

دیگر تروتسکی را ندیدید تا ژوئن 1921 در کرملین، به مناسبت سومین کنگره‌ی بین‌الملل کمونیست (کمینترن). در همین فرصت بود که برای نخستین بار با لنین ملاقات کردید.

در اولین گفت‌وگوی ما «گره‌گوار زینوویف» رئیس‌ بین‌الملل کمونیست، نیکلا بوخارین مرد شماره‌ی 2 بین‌الملل و بلاکون که در 1919 مجارستان شورایی را اداره کرد نیز همراه لنین بودند. من هم با فرنان لوریو دبیر بین‌الملل حزب کمونیست فرانسه بودم. لوریو اولین سوسیالیست فرانسوی است که از 1916 به لنین پیوست. گفت‌وگوی ما در یک خانه‌ی روستایی در حوالی مسکو انجام شد. لنین با حرارت از ما پرسید: «شما کی در فرانسه انقلاب خواهید کرد؟» لوریو که از نظر سنی و مقامی ارشد من بود، کاملا غافلگیر شده بود و در این حال غافلگیری دنبال جوابی بود که من از فرصت استفاده کردم و همچون یک مارکسیست خوب جواب دادم: «در فرانسه، هنوز شرایط آماده نشده است. کشور به اردوی فاتحان جنگ تعلق دارد در حالی که انقلاب‌ها همیشه در اردوی شکست‌خوردگان رخ داده است. به علاوه سربازان قدیمی هیچ تمایلی به جنگی دوباره، آن هم این بار به صورت جنگ دخلی، ندارند…»

شش ماه بعد در دسامبر 1921 لنین دوباره با حضور من چنین پرسشی را با یک نماینده‌ی دیگر فرانسه مطرح کرد، و این نماینده «امیل بستل» یک پرولتر واقعی سن‌دنی و عضو علی‌البدل کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست فرانسه بود. لنین از این کارگر فلزکار پرسید که حزب کی دست به انقلاب خواهد زد؟ این سوال آشکارا بستل را مشوش کرد، اما او چیزی بروز نداد تا بعد از پایان دیدار، که گفت: «من از کجا بدانم که انقلاب کی در فرانسه شروع خواهد شد؟» بعد از آن تا آن‌جا که من می‌دانم لنین دیگر از فرانسوی‌ها این سوال را نکرد.

از 1921 تا 1924 شما در مسکو بودید و به حوزه‌ی رهبری بین‌الملل کمونیست تعلق داشتید. آن زمان را چگونه زیستید؟

در ژوئن 1921 جنگ داخلی روسیه تمام شد و «نپ» (سیاست جدید اقتصادی) جانشین کمونیسم جنگ شد. مغازه‌های زیادی باز شدند و گویی به شکلی جادویی کالاهار از انبارها درآمدند. اعلام شد که پلیس سیاسی (چکا) هم منحل شده است. ما فرانسوی‌ها نمی‌دانستیم که پلیس سیاسی جدید «گ. پ. او» بهتر از سلف خود نیست.

بخش اصلی زندگی من در دو ساختمان می‌گذشت: یکی «هتل لوکس» معروف که محل اقامت رهبران بین‌المللی کمونیست بود و دیگری مرکز کمینترن، نزدیک کرملین. فاصله‌ی این دو ساختمان به زحمت پانزده دقیقه پیاده‌روی می‌شد ولی ما با یک اتومبیل جابه‌جا می‌شدیم. در طبقه‌ی همکف هتل لوکس، ما یک سالن غذاخوری در اختیار داشتیم. کالاها هنوز بروکراتیک نشده بود. من می‌توانستم در اتاقم کار کنم و هر روز به مرکز کمینترن نروم.

در حالی که لنین جز به‌ندرت در پرزیدیوم کمینترن حاضر نمی‌شد، چطور با او تماس می‌گرفتید؟

یکی از سه منشی‌ای که من در اختیار داشتم، «اینا آرمان» دختر «اینسا آرمان» بود که تا پایان عمرش 1920، رفیقه‌ی لنین باقی ماند. لنین با اینا همچون دختر خود رفتار می‌کرد و همین موضوع باعث می‌شد که خیلی‌ها خیال می‌کردند او دختر واقعی لنین است ولی من این را باور نمی‌کنم. چون اینا در خانه‌ی لنین زندگی می‌کرد، من به واسطه‌ی او می‌توانستم به‌آسانی با لنین تماس داشته باشم حتی در مورد مسائلی که به سیاست اصلی مربوط نمی‌شد. یک روز لنین به وسیله‌ی اینا نامه‌ای را که خودش به فرانسه، به عنوان «کنتستانتینو لاتزاری» یکی از رهبران کمونیست ایتالیا نوشته بود برای من فرستاد و از من خواست که فرانسه‌ی او را تصحیح کنم و من هم این کار را با وسواسی زیادی انجام دادم. فردای آن روز اینا به من گفت: «ولادیمیر ایلیچ (لنین) وقتی غلط‌گیری‌ها را دید سخت خندید و گفت: دیگر چیزی از نوشته‌ی من باقی نمانده است.»

آیا در مسکو تماسی با مخالفان هم گرفتید؟

بله، فورا. اول با جناح مخالف در حزب بلشویک. من قبلا با نوشته‌های لنین و تروتسکی بر علیه «کارگران مخالف» آشنا بودم چون آن نوشته‌ها را در پاریس چاپ کرده بودم اما از اسناد مخالفان اطلاعی نداشتم. دوستم پیر پاسکال [2] بروشوری را که «کارگران مخالف» در کنگره‌ی دهم حزب توزیع کرده ولی به پخش عمومی آن موفق نشده بود، برایم تهیه کرد. در آن موقع من نمی‌توانستم به‌خوبی روسی صحبت کنم. آن‌چه کارم را آسان می‌کرد دو سخن‌گوی اصلی این جنبش، آلکساندرا کولونتای [3] و آلکساندر شلیاپ [4] نیکوف بودند که فرانسه را عالی صحبت می‌کردند. من با آن‌ها تماس مستقیم و دوستانه‌ای داشتم که پایدار ماند.

آیا با مخالفان غیرکمونیست هم آشنا شدید؟

به مجرد ورودم به مسکو به زندان بوتیرکی رفتم که مبارزان آنارشیست در آن‌جا زندانی بودند. این رفتاری بی‌سابقه در بین‌الملل کمونیست بود و دو عکس‌العمل خصمانه برایم به بار آورد: یک کمیسیون تحقیق در بین‌الملل برای بررسی عمل من تشکیل شد و «بلاکون» هم در دفتر سیاسی حزب بلشویک، مستقیما این‌گونه درباره‌ی عمل من اظهار عقیده کرد: «می‌بایست خودش را در زندان نگه می‌داشتیم.» لنین جواب داد که جای من نه در زندان، بلکه در پرزیدیوم بین‌الملل است تا بتوانم در کنار رهبران حزب تجربه کسب کنم. او حتی گفت: «او با ما می‌تواند یاد بگیرد…» از این تاریخ به بعد، برای من چیزی شروع شد که گوته آن را «سال‌های کارآموزی» می‌نامد. این دوره سه سال طول کشید و در 1924 خود را مخالف یافتم یا آن‌چه که امروز «معترض» می‌نامند.

استالین را چه وقتی شناختید؟

در تابستان 1923 بسیاری از رهبران تراز اول تعطیلات خود را در «کیسلو ودسک» که یک مرکز آب معدنی در قفقاز بود می‌گذراندند. بوخارین مرا به ویلای خود دعوت کرد. زینوویف و مارشال آینده‌ی ارتش سرخ «کلمان وروشیلوف» و «کلاراز تکین» مشهورترین زن کمونیست همسایه‌مان بودند. تروتسکی کمی دورتر زندگی می‌کرد و طبق معمول کناره گرفته و رفت و آمدی با دیگران نداشت و همین امر باعث شد که رقیبانش بعدا او را مغرور و پرمدعا بخوانند. استالین در محل ییلاقی دیگری به نام اسنتوکی، تنها، بدون خانواده و بدون همکاری زندگی می‌کرد. آشکارا ناراحت بود. غالبا به دیدن ما می‌آمد. گاهی هم می‌دیدم که با یک اتومبیل درزین که در اختیارش گذاشته بودند می‌آمد.

با محافظ؟

نه.

استالین چه اثری بر شما گذاشت؟

از سه نفر اطرافیان دیگر لنین (تروتسکی، بوخارین، زینوویف) کم‌فرهنگ‌تر بود. به نظرم مکار و دقیق و حاضر به کاربرد روش‌های تند بود. یک عکس‌العمل او برای من خیلی چشمگیر بود؛ تعدادی از رهبران گرجستان به دیدار ما آمده بودند تا موقعیت منطقه‌شان را بیان کنند. از نوعی راهزنی صحبت می‌کردند. گروه‌هایی مسلح از ناسیونالیست‌های گرجی و ضد روس و ضد کمونیست در کوهستان‌ها دست به فعالیت زده بودند. رهبران گرجی می‌گفتند که مقابله با آن‌ها آسان نیست چون غالبا عوام با آن‌ها همکاری می‌کنند. استالین این‌جا برای تنها دفعه وارد صحبت شد و گفت: «نمی‌شود یک کمی تیرباران‌شان کرد؟» و با دست هم حرکت مسلسل را تقلید کرد.

به نظر شما اختلاف در سطح رهبری حزب روسیه، از چه وقتی شروع شد، ماه‌های بعد از مرگ لنین؟

بعد از آن‌که در مورد ایجاد انقلاب در آلمان تصمیم گرفتیم هرکسی به محل خودش رفت. آلمانی‌ها و تعدادی از روس‌ها به آلمان رفتند و من هم به فرانسه برگشتم. سر راه خود به فرانسه از برلن گذشتم و در آن‌جا «رادک» را دیدم و او مرا در جریان اختلافات جدید در دفتر سیاسی حزب روسیه گذاشت. جمله‌ای گفت که در خاطره‌ام حک شده است: «در دفتر سیاسی شش نفر علیه یک نفر (تروتسکی) بسیج شده‌اند. امیدوار باشیم که تعادل برقرار شود.»

انقلاب آلمان در روزهای 21 و 22 و 23 اکتبر 1923 شکست خورد بی‌آن‌که حتی به طور جدی شروع شده باشد. بعد چه شد؟

همه به مسکو آمدند. فرستادگان روس، رهبران کمونیست آلمان که از آن پس به سه گروه تقسیم شدند و خود من. اما این بار فضا مسموم شده بود. شکست اکتبر آلمان فرصت را برای یک تصفیه‌حساب عمومی آماده کرد. «تروئیکا» (گروه سه‌نفری استالین، زینوویف، کامه‌نف» بر علیه تروتسکی به تحریک مشغول شدند و او را متهم کردند که مخالف لنین بوده است. تروتسکی اعتراض کرد و به نوبه‌ی خود زینوویف و کامه‌نف را به داشتن روحیه‌ی ایجاد شسکت در 1917 متهم کرد. زینوویف مسئولیت شکست آلمان را به عهده‌ی رهبران کمونیست آلمان انداخت و آن‌ها هم به نوبه‌ی خود دیگران را متهم کردند. زد وخورد در حزب بلشویک و انترناسیونال کمونیست شروع شد.

لنین در 21 ژانویه‌ی 1924 [30 دی 1302] درگذشت. امروز شما درباره‌ی سوءظن تروتسکی به این‌که استالین با دادن مواد مخدر به لنین مرگ او را تسریع کرده است چه فکر می‌کنید؟

استالین جز پیروی از خواست خود لنین هرگز کاری نکرد. من می‌توانم تایید کنم که در 1923 به هنگام بیماری ماقبل آخر لنین، بوخارین به پرزیدیوم آمد. از گورکی‌گراد پیش لنین برمی‌گشت. احوال بیمار را از او پرسیدم. نتوانست جلوی اشک خود را بگیرد و گفت: «ایوان ایلیچ می‌خواهد او را بکشند. مرتب تکرار می‌کند مرا مرا بکشید!» انگار همین دیروز بود. پانزده سال بعد از این، استالین در محاکمه‌ی بوخارین او را متهم کرد که می‌خواسته است لنین را به قتل برساند.

تروتسکی در زندگی روزانه‌اش چطور بود؟

اتومبیل سابق تزار را که سفارشی ساخته شده بود سوار می‌شد و ارتش را سان می‌دید. تروتسکی بسیار در فکر، و حتی می‌توانم بگویم در وسوسه‌ی نقش خود در تاریخ بود. مشغولیت‌های زندگی روزانه اصلا مورد علاقه‌ی او نبود. آدم دور از محیطی بود و دوستان شخصی زیادی نداشت. چند تایی هم که بودند صمیمیت زیادی نداشتند، نزدیک‌ترین دوستش آدولف یوفه در نامه‌ای که قبل از خودکشی به تروتسکی نوشت، همچنان او را «شما» خطاب می‌کرد. در بروشوری که گورکی در تجلیل از لنین تهیه کرد، دو عقیده‌ی متضاد از او درباره‌ی تروتسکی را نقل کرد: یکی مثبت و دیگری منفی، به عقیده‌ی من لنین واقعا هردو عقیده را اظهار کرده ولی در لحظات مختلف. در عقیده‌ی اول، لنین از تروتسکی تجلیل می‌کند و او را رهبری استثنایی می‌داند: «شخص دیگری مثل او را به من نشان بدهید که توانسته باشد کارهای او را انجام دهد.» اما در دومی می‌گوید: «تروتسکی با ماست ولی از ما نیست. در او چیز بدی وجود دارد، چیزی از یک لاسال. [5]»

دو سال بعد از مرگ لنین، استالین، اهرم‌های قدرت را در کرملین به دست گرفته بود. تصویر او در بین‌الملل کمونیست و حزب کمونیست فرانسه چگونه بود؟

آن زمان در هر دو محل ناشناس بود. در کمینترن برای نخستین بار در یک مباحثه در کمیسیون لهستانی هنگام کنگره‌ی پنجم در 1924 شرکت کرد. او تنها رهبر بلشویک بود که هیچ زبان خارجی نمی‌دانست و به همین علت خودبه‌خود از مباحثات کمینترن حذف شده بود.

در حزب کمونیست فرانسه غیر از شما چه کسی او را می‌شناخت؟

هیچ‌کس دو مثال گویا دارم. در پایان 1923 یک کنفرانس ملی حزب کمونیست روس در کرملین برقرار بود. دوست همراه من «آمه ده دونوا» که عضو کمیته‌ی مرکزی فرانسه بود برای اولین بار به مسکو آمده بود. در جریان مباحثات از من پرسید: «این‌جا از استالین نامی حرف می‌زنند. می‌توانی به من نشانش بدهی؟» مثال دیگر در 31 اکتبر 1925 یک بلشویک قدیمی به اسم «میشل فرونزه» که کمیسر جنگ بود، در مسکو مرد. فردای آن روز در صفحه‌ی اول «اومانیته» مقاله‌ای درباره‌ی او با عکسی از استالین به چاپ رسید! هیچ‌کس در تحریریه‌ی روزنامه چهره‌ی کسی را که می‌رفت تا جانشین لنین شود نمی‌شناخت.

در فوریه‌ی 1929 تروتسکی از شوروی اخراج شد و شما فورا با او وارد مکاتبه شدید. ولی چهار ماه بعد به‌کلی از حزب کمونیست شوروی بریدید، چرا؟

من نامه‌ای ماشین‌شده در 125 صفحه برای تروتسکی فرستادم و در آن هم روسیه‌ شوروی و بین‌الملل و هم نظرات تروتسکی را مورد انتقاد قرار دادم و نوشتم که برای امیدهایی که بین‌الملل کمونیست، حزب بلشویک و روسیه‌ شوروی، آورده بودند، به‌کلی مرده است، تروتسکی نظر مخالف مرا داشت و جوابم داد که آن‌که مرده است سووارین است نه کمونیسم.

از 1930 تا 1935 شما بیش‌تر وقت‌تان را به نوشتن «استالین، نظر تاریخی بر بلشویسم» اختصاص دادید. این بیوگرافی اولین کار مشابه در فرانسه بلکه دنیا بود. در سال‌های بعد، نوشته‌های زیادی درباره‌ی استالین ارائه کردید. اما برای صحبت درباره‌ی جنون او تا سال مرگش () صبر کردید.

در 1953 با دوستم نیکلا والنتینوف که بلشویکی قدیمی و صاحب‌ اثری بزرگ به نام «دیدارهای من با لنین» بود، اثری نوشتیم به نام «یک کالیگولا در مسکو. مورد آسیب‌شناختی استالین» و برای نخستین بار مسئله‌ی بیماری روحی استالین را برای توجیه بهتر رفتارش مطرح کردیم. این مطالعه‌ی ما براساس منابع موثق قرار داشت که قبل از آن غیر قابل استفاده بود. این منابع عبارت بود از اظهارات بسیاری از بلشویک‌هایی که والنتینوف در سال‌های 36 و 37 و 38 در پاریس با آن‌ها ملاقات کرده بود. آن‌ها که اعضای رهبری حزب یا پلیس بودند، اطلاعات خود را مستقیما از پزشکان کرملین، به‌خصوص دکتر پله ‌تینف و دکتر لوین گرفته بدند. این پزشکان در جریان محاکمه‌ی بوخارین – ریکوف در 1938 محکوم به اعدام شده بودند. وقتی کار در بولتن «شرق – غرب» منتشر شد، انتقادهای آن بیش‌تر از تاییدهایش بود. و گفته‌های‌مان وقتی ثابت شد که گزارش محرمانه‌ی خروشچف درآمد. بعضی قسمت‌های گزارشی خروشچف (1956) و مطالعه‌ی ما (1953) شباهت‌های عجیبی داشت. یک ربع قرن گذشت و علیرغم محاصره‌ی کرملین در مورد استالین گواهی‌ها جمع شدند. ظاهرا در «خاطرات» شوستاکوویچ که در آمریکا منتشر شده اطلاعات تازه‌تری هم وجود دارد. این آهنگ‌ساز نام یک روانکار معروف روسی، «ولادیمیر بخترف»، را می‌برد که درباره‌ی استالین تشخیص بیماری روانی داده بود و اندکی بعد به شکلی مرموز درگذشته بود.

استالین قبل و بعد از جنگ دوم بسیاری از رقبای خود را در غرب از بین برد. آیا شما مورد تهدید واقع نشدید؟

سرویس‌های مخفی استالین ضوابطی در کار خود د اشتند. مثلا مخالفان روسی خود را (مثل تروتسکیست‌ها) می‌کشتند ولی مخالفان خارجی مصون ماندند.

پی‌نوشت:

1- کارل لیب کنشت (1919-1871): یکی از پایه‌گذاران حزب کمونیست آلمان که بعد از قیام انقلابی ناموفق برلن، همراه با روزا لوکزامبورگ در 15 ژانویه‌ی 1919 کشته شد.

2- پیر پاسکال (متولد 1890) از 1916 تا 1933 در روسیه بود و سپس استاد سوربن پاریس شد.

3- آلکساندرا کولونتای (1952-1872) اولین زن عضو دولت انقلابی لنین.

4- آلکساندر شلیاپ نیکوف (1937-1884) وزیر اولین دولت لنین، و کشته‌ شده به وسیله‌ی استالین.

5- فردیناند لاسال (1864-1825) سوسیالیست آلمانی که با مارکس به تعارض برخاست و او را جنجالگر و پرمدعا نامید.

منبع: خبر آنلاین

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *