روایت خبرنگاران کرمانی از لحظات اولیه حمله تروریستی ۱۳ دی+ عکس
ایسنا/کرمان حادثه انفجار گلزار شهدای کرمان نهتنها لحظات دردناکی را برای بازماندگان و آسیبدیدگان رقم زد، بلکه خبرنگاران حاضر در صحنه را نیز به چالشی بیسابقه کشاند. تجربهای که فراتر از وظیفه حرفهای آنها، به نبردی شخصی با درد، شوک و مسئولیت انسانی تبدیل شد. خبرنگاران، در این گزارش تحلیلی به بازگویی لحظات دشوار و تأثیرات عمیق این رویداد بر روح و روانشان میپردازند. گزارشی که بازتابی از فداکاری، تأثیرات روانی و ضرورت توجه به سلامت روان خبرنگاران در بحرانهای مشابه است.
سردردهای بیپایان: روایت سارا سلطانی خبرنگار ایسنا از حادثه تلخ گلزار شهدای کرمان
«در تاریخ 12 دیماه سال گذشته، از صبح تا عصر در گلزار شهدای کرمان حضور داشتم و به تهیه گزارش و اخبار مرتبط مشغول بودم. شب هم حدود ساعت 22، به همراه همکارم، فاطمه افضلی، مجدداً به گلزار شهدا بازگشتیم تا گزارش مراسم یادبود لحظه شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی را تهیه کنیم. مراسم در ساعت 1:20 بامداد برگزار شد و ما پس از پایان کار، حوالی ساعت 4:30 به منزل بازگشتیم.
صبح روز بعد، حدود ساعت هفت صبح، دوباره برای ادامه تهیه گزارش به گلزار شهدا رفتم. فعالیت مداوم و خستگی فراوان باعث شد حدود ساعت 12 ظهر دیگر توان ادامه کار را نداشته باشم. به همین دلیل با همکارم تماس گرفتم و از او خواستم که برای بازگشت به خانه مرا همراهی کند. او حوالی ساعت 13 به دنبالم آمد و نهایتاً ساعت 14:30 به منزل رسیدم. میخواستم استراحت کنم و به مادرم گفتم مرا از خواب بیدار نکند.
حدود ساعت 14:50 با صدای تلفن همکارم از خواب پریدم. تنها جملهای که از او شنیدم این بود: «سارا، گلزار را زدند». این جمله همچون پتکی بر سرم فرود آمد. دنیا در آن لحظه برایم تاریک شد و تنها تصاویری که از ذهنم میگذشت، کودکانی بودند که چند ساعت پیش در گلزار دیده بودم. کودکانی که آزادانه در مسیر موکبها میدویدند و برخی از آنها قدری از والدینشان فاصله گرفته بودند. تصور این صحنهها و جمعیتی که آنجا حضور داشت، قلبم را به درد آورد.
در همین لحظات، صدای فریاد برادرم را شنیدم که از اتاقش با اضطراب فریاد میزد: «یا ابوالفضل! سارا سارا!» دوستش به او خبر داده بود که انفجاری در گلزار شهدا رخ داده و او تصور کرده بود که من هنوز آنجا هستم. وقتی مرا دید، به زمین نشست و از شدت شوک نمیتوانست حرفی بزند. خواهرزادهام نیز که خبر حادثه را شنیده بود، تصور کرده بود که من در این حادثه جان باختهام و از شدت شوک بیهوش شده بود. این وضعیت تاثیری عمیق بر جسم و روان او گذاشت و تا مدتها با ضعف بدنی دستوپنجه نرم میکرد.
خودم در آن لحظات، دچار شوکی عجیب شدم. تنها کاری که توانستم انجام دهم، زجه زدن و گرفتن دو طرف سرم بود. از آن روز به بعد، هرگاه صحبت از شهدای این جنایت تروریستی یا مراسم مرتبط میشود، دچار سردرد شدیدی میشوم. این سردردها به هیچ مسکنی پاسخ نمیدهند و حداقل 24 ساعت مرا درگیر میکنند.
این حادثه تاثیری عمیق بر من و اطرافیانم گذاشته و هنوز هم با یادآوری آن لحظات، آرامش از من سلب میشود. این خاطره تلخ، گواهی بر عمق تاثیر فجایع انسانی بر روان و جسم افراد است که حتی پس از گذشت زمان نیز اثراتش باقی میماند.
روایت نجمه حسنی از حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان: صحرای محشر بود
نجمه حسنی خبرنگار ایرنا، حمله تروریستی گلزار شهدای کرمان را یکی از دردناکترین رویدادهایی عنوان کرد که خبرنگاران بهعنوان شاهدان مستقیم آن متاثر شدند و متاسفانه پس از این حادثه، توجه جدی به وضعیت روانی و حرفهای خبرنگاران حاضر در محل انجام نشد.
او در اینباره میگوید: تقریباً هیچ ارگان یا نهادی برای بررسی و رسیدگی به خبرنگارانی که در صحنه حضور داشتند، اقدامی نکرد. این در حالی است که در مورد سایر اقشار آسیبدیده برنامههایی تدارک دیده شد، اما خبرنگاران بهطور کامل نادیده گرفته شدند.
حسنی ادامه داد: در زمان وقوع حادثه، من ابتدا در محل حضور نداشتم، اما بهمحض اطلاع از ماجرا، خود را به گلزار شهدای کرمان رساندم. آنچه در صحنه مشاهده کردم، چیزی کمتر از صحرای محشر نبود. اجساد تکهتکه شده شهدا و حال و هوای ترس و وحشت مردم که در حال فرار بودند، فضایی بسیار دردناک و تاثیرگذار ایجاد کرده بود. برخی از افراد با نگرانی به سمت گلزار میآمدند و بهدنبال عزیزانشان بودند، در حالی که نیروهای امنیتی و امدادی سعی داشتند اوضاع را کنترل کنند.
عدم آموزش خبرنگاری بحران، چالش جدی در اطلاعرسانی
حسنی با انتقاد از نبود آموزشهای تخصصی برای خبرنگاران در مواقع بحران، بیان کرد: بیشتر خبرنگارانی که در استان کرمان فعالیت میکنند، آموزش کافی در زمینه خبرنگاری بحران ندیدهاند. این مسئله باعث میشود که آنها هنگام حضور در صحنههای حادثه، تحت فشارهای روحی و روانی زیادی قرار گیرند و در عین حال مسئولیت سنگین اطلاعرسانی به مردم را نیز بر دوش داشته باشند.
او با اشاره به جزئیات روز حادثه افزود: هنگامی که به گلزار شهدا رسیدم، نیروهای امدادی در حال انتقال مجروحان و اجساد به بیمارستانها بودند. در همان لحظه، صدای انفجار دوم شنیده شد که ابتدا بهعنوان شایعه تصور شد، اما با تایید نیروهای سپاه، مشخص شد انفجار دیگری نیز مقابل پارکینگ تخت درگاه قلیبیک رخ داده است. زمانی که به محل انفجار دوم رسیدم، صحنهای حتی دردناکتر از قبل را مشاهده کردم.
تاثیرات روحی و روانی حادثه بر خبرنگاران
حسنی تاکید کرد که حضور در این صحنهها تاثیرات عمیقی بر روح و روان خبرنگاران بر جای میگذارد. هنوز هم وقتی از مقابل مسجد صاحبالزمان(عج) عبور میکنم یا حتی وارد خیابان گلزار میشوم، صحنههای دلخراش آن روز در ذهنم زنده میشوند. این حادثه تاثیرات روانی شدیدی بر من گذاشت و برای مدتها از سردردهای میگرنی رنج میبردم که خوشبختانه اکنون تا حدودی بهبود یافته است. اما آثار روحی این حادثه همچنان باقی مانده و بسیاری از خبرنگاران همچون من با این چالشها دست و پنجه نرم میکنند.
وی در پایان از مسئولان خواست تا توجه بیشتری به مسائل امنیتی و روانی خبرنگاران داشته باشند و افزود: ممکن بود این حادثه برای هرکدام از ما یا عزیزانمان رخ دهد. من از مسئولان تقاضا دارم که نهتنها امنیت خبرنگاران را تامین کنند، بلکه برای آموزش و آسیبشناسی روحی و روانی آنها در شرایط بحرانی اقدامات لازم را انجام دهند.
به گزارش ایسنا، این روایت از خبرنگار ایرنا نشاندهنده فشارهای روحی و روانی شدیدی است که خبرنگاران در مواجهه با حوادث تلخ تجربه میکنند. همچنین ضرورت آموزش تخصصی و حمایت روانی از خبرنگاران بحران بهعنوان یکی از مهمترین ارکان اطلاعرسانی در جامعه بیش از پیش احساس میشود.
روایت تلخ خبرنگاری: تجربه شخصی طیبه هادیخانی از دو حادثه مرگبار و چالشهای روحی پس از آن
«حادثه سقوط بالگرد وزیر ورزش در تاریخ 4 اسفند 1401، زندگی من طیبه هادیخانی، خبرنگار صدا و سیما را برای همیشه دگرگون کرد. در آن روز، بهعنوان خبرنگار در محل حادثه حاضر بودم و متاسفانه به اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) مبتلا شدم. این وضعیت هفت ماه به طول انجامید و تنها با مصرف دارو توانستم اندکی آرامش بیابم.
اما تقدیر بار دیگر مرا با حادثهای هولناک مواجه کرد. در تاریخ 13 دیماه 1402، ساعت 6:30 صبح، برای پوشش مراسم در گلزار شهدای کرمان حضور داشتم. وظیفهام برقراری ارتباط با شبکه یک بود و تا ساعت 14 در محل مشغول به کار بودم. ارتباط برنامهریزیشده لغو شد و در راه بازگشت به خانه بودم که تماسهای تلفنی پیدرپی شروع شد.
از وقوع حادثه بیخبر بودم تا اینکه با معاون خبر تماس گرفتم و او اطلاع داد که اتفاقی ناگوار رخ داده است. در همان لحظه، فرزندانم را از خانه مادرم برداشتم و در مسیر به همسرم سپردم. به سرعت خود را به بیمارستان شهید باهنر کرمان رساندم و اولین خبرنگاری بودم که وارد بیمارستان شدم.
اولین آمبولانس که رسید، مجروحانی را منتقل میکرد که بیشترشان کودکانی بودند که از محل حادثه جمعآوری شده بودند. صحنهها وصفناشدنی بود؛ کودکانی با اعضای قطعشده، بدنهای خونآلود و آسیبهای وحشتناک. با وجود وضعیت روحی آشفته، مجبور بودم وظیفه خبرنگاریام را انجام دهم. درحالیکه اشک میریختم، فیلم میگرفتم و اخبار را به کرمان و تهران مخابره میکردم.
آن روز تا ساعت یک بامداد در بیمارستان بودم و گزارشهای مختلفی را تهیه و منتشر کردم. در این بین، دختر کوچکم که هنوز از حادثه قبلی دچار ترومای روحی بود، با اضطراب و التماس مدام با من تماس میگرفت و از من میخواست که به خانه برگردم. با وجود تمام این شرایط، وظیفه شغلیام را ادامه دادم.
با این حال، باید تاکید کنم که در چنین حوادثی کمتر کسی به فکر حال و روز خبرنگاران است، بهویژه اگر مادر نیز باشند. آسیبهای روحی ناشی از این حوادث عمیق و ماندگار است و متاسفانه هیچ برنامهای برای حمایت و درمان خبرنگارانی که در چنین شرایط سختی فعالیت میکنند، وجود ندارد.
در ایام سالگرد شهادت سردار دلها، حاج قاسم سلیمانی، یاد و خاطره شهدای گرانقدر، بهویژه خبرنگارانی که جان خود را در راه اطلاعرسانی فدا کردند، گرامی میدارم. حاج قاسم با شجاعت و تدبیر خود امنیت و آرامش را برای منطقه به ارمغان آورد و خبرنگاران نیز با قلمهای خود آگاهی و بصیرت را در جامعه گسترش دادند.
قلم خبرنگاران همچون شمشیری برنده است که در برابر ظلم ایستادگی میکند و حقایق را آشکار میسازد. بیایید آنان را فراموش نکنیم، زیرا آنان نیز انساناند و نیاز به حمایت و همدلی دارند».
حکمت قاسمخانی از فاجعه گلزار شهدای کرمان میگوید: روایتی تلخ از روزی که هرگز فراموش نمیشود
مدیر خبرگزاری مهر، حادثه انفجار گلزار شهدای کرمان را یکی از تلخترین خاطرات دوران کاری خود توصیف کرد. او در این گفتوگو، ضمن بازخوانی وقایع آن روز، از تجربیات تلخ و آثار ماندگار این حادثه بر روح و روانش سخن گفت.
قاسمخانی روایت میکند که از چند روز قبل از حادثه، برای تهیه گزارش ویژهنامهای درباره سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در گلزار شهدا حضور داشته و ادامه داد: از صبح روز حادثه، ما در حال آمادهسازی تصاویر و مطالب بودیم و فضای گلزار شهدای کرمان پر از جمعیت بود. در حال ثبت عکسها بودم که ناگهان انفجار اول رخ داد. شوک اولیه، جمعیت را به هم ریخت و همه چیز به آشوب کشیده شد.
او گفت: لحظاتی پس از انفجار اول، با یک خودرو به سمت مزار سردار حرکت کردیم. در میانه راه، صدای انفجار دوم شنیده شد. موج انفجار به حدی شدید بود که من و همکارم، که تنها چند 10 متر با محل انفجار فاصله داشتیم، روی زمین افتادیم. دود سفید همهجا را فراگرفته بود و مردم با جیغ و فریاد در حال فرار بودند.
صحنههایی که هرگز فراموش نمیشوند
قاسمخانی با بغض و ناراحتی از صحنههای دلخراشی میگوید که شاهد آن بوده است: کنار بلوار، مردی با پیکری خونآلود افتاده بود. زنی با کودکی در آغوش که به نظر میرسید جان خود را از دست داده، کمک میخواست اما من ناتوان بودم. ترس و وحشت همه جا را فرا گرفته بود. در همان لحظات، حس خبرنگاری من غالب شد و با وجود شوک و ترس، تصاویر و فیلمهایی از صحنه ثبت کردم. با این حال، این صحنهها هنوز در ذهنم باقی مانده و هرگز پاک نمیشوند.
او با اشاره به تاثیرات روانی این حادثه میگوید: بعد از آن روز، هر بار که از مسیر گلزار شهدای کرمان عبور میکنم، تمام خاطرات تلخ آن لحظهها برایم زنده میشود. هنوز هم صدای انفجارها و جیغ و فریاد مردم در گوشم است. این حادثه برای من و بسیاری از مردم کرمان فراموشنشدنی است.
قاسمخانی همچنین از فقدان آمادگی لازم برای خبرنگاران در مواجهه با چنین بحرانهایی انتقاد کرد: ما خبرنگاران برای پوشش حوادث بحرانی، آموزش کافی ندیدهایم. در آن لحظات، علاوه بر ترس از مرگ، فشار روانی برای انجام وظیفه خبرنگاری نیز بر ما تحمیل میشد.
دغدغههای امنیتی و درخواست برای پیشگیری از فجایع مشابه
این خبرنگار در پایان، ضمن اشاره به تلخیهای این حادثه، ابراز امیدواری کرد که چنین وقایعی دیگر تکرار نشوند.
او از مسئولان خواست تا اقدامات امنیتی لازم را برای جلوگیری از وقوع مجدد این گونه حملات تروریستی انجام دهند و شرایط بهتری برای خبرنگاران فراهم آورند.
روایت تلخ ثارالله انکوتی مدیر تسنیم از حادثه گلزار شهدای کرمان؛ قتلگاه آرامش و انسانیت
«حادثه تلخ و تروریستی 13 دیماه در گلزار شهدای کرمان یکی از وقایع ناگواری بود که از نزدیک شاهد آن بودم. به عنوان خبرنگار و عکاس حاضر در این رویداد، مشاهدات و تجربههای خود را برای ثبت این واقعه شرح میدهم.
وقتی از حادثه مطلع شدم، خارج از محدوده گلزار شهدای کرمان بودم. ترافیک سنگینی که در اطراف محل ایجاد شده بود، امکان رسیدن با ماشین را ناممکن میکرد. تصمیم گرفتم از یک موتورسیکلت استفاده کنم. در بزرگراه با یکی از راکبان موتورسیکلت صحبت کردم و او مرا به محل حادثه، نزدیک گنبد جبلیه(محل انفجار اول) رساند. بلافاصله کار تصویربرداری و عکاسی را آغاز کردم.
تصاویری که عاشورا را تداعی میکردند
صحنههایی که با آن روبهرو شدم، به معنای واقعی وحشتناک بود؛ تداعیگر قتلگاهی که دستها و پاهای جدا شده از بدن و پیکرهای شهدا روی زمین افتاده بودند. روی برخی از پیکرها بنر یا گونی کشیده شده بود. صدای آژیر آمبولانسها و فریاد مردم در تلاش برای کمکرسانی، همزمان با تلاش برخی افراد برای جلوگیری از تصویربرداری، فضای وحشتناکی را ایجاد کرده بود.
در میان این آشفتگی، تصویری خاص در ذهنم ماندگار شد: پیکر یک خانم که با بنری پوشانده شده بود، اما دستش از زیر آن بیرون مانده و در دستش کلیدی قرار داشت. این تصویر را ثبت کردم، اما هنوز از شوک این صحنه بیرون نیامده بودم که ناگهان صدای انفجاری مهیب همه را در شوک فرو برد.
انفجار دوم و صحنههای تکاندهندهتر
صدای انفجار آنقدر بلند بود که در ابتدا تصور کردیم در همان نزدیکی اتفاق افتاده است، اما بعداً متوجه شدیم که این انفجار، در فاصلهای نزدیک به ورودی تخت دریا قلی بیگ رخ داده است. بلافاصله به سمت محل انفجار دوم حرکت کردم. از میان درختان کاج عبور کردم و به محل حادثه رسیدم.
آنچه در این محل مشاهده کردم، حتی از صحنه اول نیز هولناکتر بود. زخمیها روی زمین افتاده بودند و امدادرسانی هنوز آغاز نشده بود. صحنههایی که شاهد آن بودم، باورکردنی نبودند. اینکه چگونه افرادی میتوانند چنین فاجعهای را رقم بزنند و به راحتی جان زنها، کودکان و مردم بیگناه را بگیرند، از فهم من خارج بود.
تاثیرات عمیق حادثه بر ذهن و روح
این حادثه تاثیری عمیق بر زندگی من گذاشت. شبها کابوس این صحنهها رهایم نمیکرد. برای آرام کردن خود، تصاویر ثبتشده را بارها مرور میکردم و با گریه به خواب میرفتم.
اما این رویداد تلخ، یادآور اهمیت امنیت و آرامشی است که شاید گاه از آن غافل شویم. در حالیکه ما یک روز این حادثه را تجربه کردیم، مردمانی در غزه، لبنان و سوریه، روزانه با این فجایع روبهرو هستند.
پیامدها و درسهای حادثه
حادثه 13 دی نشانهای بود از دشمنی عمیق با گفتمان انقلاب اسلامی. دشمنانی که نمیخواهند ندای اسلام ناب محمدی و حقیقت انقلاب اسلامی به گوش جهانیان برسد، با اقدامات کور تروریستی در تلاشند حرکت این ملت را متوقف کنند. اما به لطف خون شهدا، روحیه انقلابی مردم ایران نه تنها کاهش نیافته، بلکه روز به روز قویتر شده است.
امسال، در پنجمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی، شاهد افزایش چشمگیر تعداد موکبها و استقبال گسترده زائران از اقصی نقاط ایران و جهان اسلام هستیم. این حرکت مردمی نشاندهنده قدرت گفتمان انقلاب اسلامی و تاثیر خون شهیدان است.
امیدوارم اینگونه حوادث هرگز تکرار نشود و امنیت پایدار کشورمان حفظ شود. از این حادثه آموختیم که باید برای سربلندی میهن و حفظ آرامش و امنیت، بیش از پیش تلاش کنیم»
روایت هادی شجاعی از حادثه تروریستی کرمان؛ قیامت خونین بر روی آسفالت
هادی شجاعی، خبرنگار خبرگزاری دانشجو که در حمله تروریستی سال گذشته، خواهرزاده 14 سالهاش امیرحسین، به شهادت رسید و خواهرزاده دیگرش، امیرمهدی پنج ساله، به دلیل اصابت ترکش به مغز دچار ضایعه مغزی و خواهرش نیز مجروح شد، روایت خود از این فاجعه را چنین بیان میکند:
«در نزدیکی محل حادثه بودم که انفجار رخ داد. لحظهای که صدای انفجار را شنیدم، بهتزده شدم. در آن لحظه توان فکری نداشتم و تنها توانستم به سختی با دفتر مرکزی خبرگزاری دانشجو در تهران تماس بگیرم. صدایم از گریه میلرزید و تنها توانستم خیلی کوتاه خبر را مخابره کنم و بگویم که حمله تروریستی بوده و تعداد مجروحان زیاد است. من اولین خبرنگاری بودم که به صحنه انفجار اول رسیدم».
شجاعی درباره صحنه حادثه چنین میگوید: هنگامی که به صحنه رسیدم، باورم نمیشد آنچه را میبینم. قیامت بود. زمین پر شده بود از پیکرهای مجروحان و شهدا. هر کسی به سویی افتاده بود. صحرای محشر را تداعی میکرد. آسفالت خیابان به رنگ خون درآمده بود و گویی از زمین خون میجوشید. زمان برایم متوقف شده بود. کودکان، زنان و مردان همه به خاک و خون غلتیده بودند. گریهام بند نمیآمد.
او ادامه میدهد: نیروهای امدادی و مردم بلافاصله دست به کار شدند. هر کس هر کمکی که میتوانست، انجام میداد. صحنهای از همدلی و تلاش برای نجات جان انسانها به نمایش درآمد. در اطراف محل حادثه، گونیهای آبی برای محدود کردن صحنه کشیده شد. اما همچنان صداهای فریاد، ناله و گریه مردم در جستجوی عزیزانشان شنیده میشد.
شجاعی در توصیف وضعیت ارتباطی میگوید: موبایلها دچار اختلال شدید شده بودند و امکان تماس وجود نداشت. اینترنت هم قطع شده بود. این موضوع، جستجو برای خانواده و آشنایان را برای مردم دشوارتر کرده بود. صحنهها غیرقابل تصور بودند و قلبم از شدت اندوه و خشم به درد آمده بود.
او همچنین به ابعاد انسانی این حادثه اشاره میکند: خدا لعنت کند تروریستها را که در روز ولادت حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و در مراسم سالگرد شهید حاج قاسم، زائران بیگناه را اینگونه به خاک و خون کشیدند. این حادثه برای همه ما فاجعهای دردناک بود که هرگز از یاد نخواهد رفت.
به گزارش ایسنا، این روایت هادی شجاعی، خبرنگاری که خود یکی از قربانیان خانوادگی این حادثه است، تنها گوشهای از ابعاد وحشتناک این فاجعه تروریستی را به تصویر میکشد. صحنههای دلخراش این رویداد و تاثیرات عمیق آن بر خانوادهها و جامعه، زخمی است که تا سالها باقی خواهد ماند.
روایت فاطمه افضلی خبرنگار ایسنا از حمله تروریستی کرمان؛ بازماندگان و زخمهایی که هرگز التیام نمییابد
«یادآوری حمله تروریستی کرمان حتی پس از گذشت یک سال، همچنان سخت و دردناک است. این حادثه برای من و بسیاری دیگر به هیچ عنوان از یاد نرفته و نمیرود.
حدود دو ساعت قبل از وقوع انفجارها از گلزار به خانه رفتم و به علت خستگی ناشی از فشار کاری سردرد داشتم و میخواستم استراحت کنم که خبر حادثه را شنیدم.
بعد از ارسال اخبار اولیه و تماسهای مکرر، خودم را به بیمارستان باهنر رساندم. جلوی بیمارستان پر از جمعیت بود؛ خانوادههایی که با نگرانی و اضطراب به دنبال خبری از عزیزانشان بودند. ورود خبرنگاران به داخل بیمارستان به سختی ممکن بود و در بیرون، فردی از بلندگو مشخصات مجروحان و مفقودیها را اعلام میکرد: مثلاً «آقایی 23 ساله با کاپشن مشکی» یا «خانمی حدود 25 ساله و …».
سرانجام با تلاش و واسطه، توانستم وارد بیمارستان شوم. در راهروی بیمارستان، با مردی قدبلند که پیراهن سفید به تن داشت، مواجه شدم که سرش را به دیوار تکیه داده و گریه میکرد. از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده. با صدایی آکنده از غم گفت که دختر 16 یا 17 سالهاش مفقود شده و اینجا آخرین جایی است که برای یافتن او آمده است. سعی کردم با کلماتی تسلیبخش به او امیدواری بدهم، اما این لحظه برایم بسیار سنگین بود.
لحظهای دردناک در بیمارستان
حدود 10 دقیقه بعد، صدای جیغ و فریاد زنی جوان فضای بیمارستان را پر کرد. صدایی که به نظر میرسید از سمت سردخانه بیمارستان بلند شده بود. همان مرد قدبلند که چند لحظه قبل با او صحبت کرده بودم، به سمت این زن دوید. صحنهای بود که هرگز از یادم نخواهد رفت: گریهها و فریادهای آن مرد و زن بیمارستان را پر کرده بود. بعداً متوجه شدم که جنازه دختر آن مرد در میان شهدا، در سردخانه بیمارستان پیدا شده است. این لحظه برای همه حاضران بسیار دردناک و وحشتناک بود و من و همه همکاران خبرنگار همراه با این خانواده داغدار گریه میکردیم.
در روزهای بعد از حمله تروریستی، در بیمارستان، تعدادی از مجروحان را دیدم که برای اهدای عضو آماده شده بودند. نامهایی مانند خانم فاطمه دهقان، سیدمیثم حسینی و محمدعلی ضیاءالدینی هنوز در ذهنم مانده است. آن لحظات سخت، نه فقط برای من به عنوان یک خبرنگار، بلکه برای تمام کسانی که در آنجا بودند، غیرقابل تحمل بود.
جنایتی که عواقبش ماندگار است
این حمله تروریستی، جنایتی بود که تاثیرات و تبعات آن تا ابد با خانوادههای قربانیان باقی خواهد ماند. رنج از دست دادن عزیزان، زخمهایی است که هیچگاه التیام نمییابد و از جنبههای مختلف، زندگی بازماندگان را تحت تاثیر قرار میدهد.
با گذشت یک سال از آن جنایت تروریستی، من همچنان اخبار این شهدا و خانواده آنها را با اشک مینویسم. چه جوانان، کودکان و مادرانی با آرزوهایشان، پرپر شدند.
این حادثه نه تنها نشاندهنده خشونت و بیرحمی عاملان آن بود، بلکه برای ما یادآور اهمیت امنیت و صلح در کشورمان است. امیدوارم هرگز شاهد تکرار چنین وقایع تلخی نباشیم و بتوانیم با تلاش بیشتر، حافظ امنیت و آرامش جامعه خود باشیم.
گزارش داوود رجبی از حمله تروریستی کرمان؛ از آرامش مراسم تا وحشت انفجارها
رجبی در گفتگو با ایسنا اشاره میکند که روز حادثه، مراسم در فضایی نسبتاً معنوی و همراه با فعالیتهای مختلف نذورات، خدمات خیرخواهانه و برنامههای مذهبی برگزار میشد. محوطه گلزار شهدای کرمان پر از جمعیت بود. در این میان، خبرنگاران نیز در نقاط مختلف برای تهیه گزارش حضور داشتند.
به گفته او، جو مراسم بهگونهای بود که مردم با آرامش در حال انجام امور خود بودند و هیچکس تصور نمیکرد چنین فاجعهای رخ دهد.
لحظه انفجار اول
رجبی که در اتاق رسانه گلزار در حال آمادهسازی گزارش بود، صدای انفجار مهیبی را شنید و لرزش زمین را احساس کرد. او به سرعت به محوطه گلزار رفت تا منشاء صدا را پیدا کند. از ارتفاع پارکینگ شهدا اثری از دود یا محل دقیق انفجار پیدا نبود. نیروهای بسیج و سپاه بلافاصله وارد عمل شدند، اما جو محوطه پر از اضطراب و هراس شد.
او در همان لحظات، تماسهای تلفنی متعددی از همکاران و خانوادهاش دریافت کرد. ابتدا این گمان مطرح شد که انفجار ناشی از ترکیدن کپسول گاز است. اما به گفته رجبی، شدت انفجار بسیار بیشتر از چیزی بود که به یک حادثه ساده مرتبط باشد.
انفجار دوم
رجبی میگوید حدود 20 دقیقه دقیقه بعد در حال رفتن به محل انفجار اول بودم که صدای انفجار دوم هم بلند شد و صحنهای وحشتناک و آشفتهتر از قبل ایجاد کرد. او که به سمت محل انفجار اول حرکت کرده بود، با اجساد تکهتکهشده و خونین در خیابان روبرو شد. تعداد زیادی از مردم، از جمله زنان و کودکان، در حال گریه و فریاد و همه بهدنبال راهی برای فرار بودند.
نیروهای امدادی و مسئولان امنیتی به سرعت وارد عمل شدند. رجبی اشاره میکند که اوضاع بسیار پیچیده و غیرقابل مدیریت به نظر میرسید. مردم خشمگین بودند و برخی مانع عکسبرداری یا تهیه گزارش میشدند.
ابعاد فاجعه و واکنشها
در اثر این دو انفجار، 97 نفر جان خود را از دست دادند و حدود 480 نفر زخمی شدند. این حادثه یکی از بزرگترین حملات تروریستی تاریخ ایران بود. رجبی در بخش دیگری از روایت خود تاکید میکند که او و دیگر خبرنگاران، برای اطلاعرسانی سریعتر، با قطعی اینترنت و خطوط تلفن مواجه بودند که کار را دشوارتر میکرد.
داوود رجبی به صراحت از تاثیر عمیق این حادثه بر روان خود میگوید. او از شبهایی یاد میکند که صدای انفجار و لرزش زمین در ذهنش تکرار میشد و اضطراب ناشی از آن هنوز هم همراه اوست.
او اظهار میدارد که در مراسم شلوغ بعد از آن همواره نگران تکرار چنین حوادثی بوده و این ترس بر زندگی حرفهای و شخصیاش سایه انداخته است.
نیاز به آمادگی بیشتر
رجبی در پایان، بر لزوم آمادگی بیشتر خبرنگاران در مواجهه با بحران تاکید میکند ومیگوید: ما خبرنگاران باید بدانیم در مواقع بحرانی چگونه بهترین تصمیم را بگیریم و بهصورت مؤثر عمل کنیم. اگرچه چنین حوادثی بهندرت رخ میدهند، اما تاثیرات آنها میتواند عمیق و پایدار باشد.
این گزارش، تصویری واقعی از فاجعهای است که نه تنها قربانیان و خانوادههایشان را، بلکه تمامی جامعه را به فکر فرو برد؛ حادثهای که ضرورت توجه بیشتر به امنیت، مدیریت بحران و پشتیبانی روانی از بازماندگان و شاهدان را بیش از پیش آشکار کرد.
روایت مهلا جنابی از حمله تروریستی کرمان؛ از بیمارستان باهنر تا زخمهای روانی ماندگار
به گزارش ایسنا، حمله تروریستی در کرمان بهعنوان یکی از دلخراشترین حوادث تاریخ معاصر ایران، تاثیرات عمیق و ماندگاری بر جانها و روانهای شاهدان، بازماندگان و خبرنگاران داشت. مهلا جنابی، عکاس باشگاه خبرنگاران که از نزدیک شاهد بوده، روایتهایی تکاندهنده از روز حادثه و روزهای پس از آن ارائه میکند.
جنابی میگوید: صبح روز حادثه، 13 دیماه، برای پوشش مراسم راهپیمایی از پارک پدر تا گلزار شهدا حاضر بودم. تا حدود ساعت یک و نیم ظهر مشغول تهیه گزارش بودم و پس از بازگشت به خانه، خبر انفجار را از تلویزیون شنیدم. بلافاصله تصمیم گرفتم بهجای گلزار شهدا، به بیمارستان باهنر بروم، زیرا با توجه به ترافیک، رسیدن به محل حادثه دشوار بود.
ورود دشوار به بیمارستان و مواجهه با فاجعه
به گفته جنابی، ورود به بیمارستان باهنر بسیار سخت بود،روابط عمومی و مسئولان بیمارستان نمیتوانستند هماهنگی لازم را انجام دهند. پس از مذاکرات فراوان و انتظار طولانی، توانستم وارد بیمارستان شوم.
او لحظات ورود به بیمارستان را چنین توصیف میکند: آمبولانسها یکی پس از دیگری وارد میشدند و قربانیان و مجروحان را منتقل میکردند. وضعیت بسیار دلخراش بود. صحنههایی که دیدم غیرقابل توصیف است: بوی خون، صدای فریاد و جیغ خانوادهها و مردمی که بهشدت جراحات دیده بودند.
جنابی به مواردی خاص اشاره میکند که برای همیشه در ذهنش باقی مانده است: یک پسر جوان روی تخت که بهسرعت منتقل میشد و از بدنش خون جاری بود. همراهان او جیغ میزدند که فرزندشان از بین رفته است. پرسنل بیمارستان نیز بهشدت در تلاش بودند، اما کمبود امکانات، بهویژه خون، شرایط را پیچیدهتر کرده بود.
او اضافه میکند: یکی از صحنههای دردناک، کودک مجروحی بود که کمرش پر از ساچمه بود و توسط پرسنل بهسرعت به اتاق عمل منتقل شد. این کودک، بهسختی زنده ماند.
تاثیرات روانی و حرفهای حادثه
جنابی از تاثیرات عمیق روانی حادثه بر خود و همکارانش میگوید: ما بهعنوان خبرنگار و عکاس مجبور بودیم آرامش خود را حفظ کنیم، اما این صحنهها بهشدت آزاردهنده بود. حتی اجازه استفاده از دوربین حرفهایام را نداشتم و با تلفن همراه کار میکردم.
او اضافه میکند: تا هفتهها بعد، خوابهای مکرر از انفجار و بیمارستان داشتم. هر بار که رنگ قرمز میدیدم یا صدای بلندی میشنیدم، دچار اضطراب میشدم. حتی دیدن یک جسم قرمز روی زمین، مرا برای ساعتها از کار میانداخت.
تشییع و دفن قربانیان: اوج تلخی و تاثر
جنابی همچنین از تجربه حضور در مراسم تشییع و دفن قربانیان حمله تروریستی 13 دی سخن میگوید: در مراسم تشییع، خانوادهها را دیدم که بیتابی میکردند. کودکانی که کنار تابوت مادر یا پدرشان ایستاده بودند و والدینی که تابوت فرزندانشان را در آغوش گرفته بودند. این صحنهها مرا بهشدت تحت تاثیر قرار داد و در نهایت دیگر نتوانستم سر پا بایستم.
او توضیح میدهد: لحظهای که تابوتها را برای دفن آماده میکردند، از شدت تاثر، قدرت راه رفتن را از دست دادم و روی زمین نشستم.
ادامه تاثیرات پس از حادثه
جنابی میگوید: حتی پس از گذشت یک سال، تاثیرات این حادثه بر روان من باقی مانده است. هر بار که فیلم یا عکسهای مربوط به حادثه را میبینم، تمامی آن صحنهها دوباره زنده میشوند.
او با اشاره به تاثیرات بلندمدت این حادثه میافزاید: تا مدتها ارتباط با محیط اطراف برایم سخت بود. صدای بلند یا بوی خاصی مرا بهشدت مضطرب میکرد. این تجربهها نشان داد که خبرنگاران و عکاسان نیز به حمایت روانی نیاز دارند.
به گزارش ایسنا، روایت مهلا جنابی از حمله تروریستی کرمان، بهعنوان یک شاهد عینی، تصویری واقعی از عمق فاجعه و تاثیرات آن ارائه میدهد. این گزارش نشان میدهد که چگونه یک حادثه تروریستی میتواند جان، روان و حتی حرفه خبرنگاران و عکاسان حاضر در صحنه را تحت تاثیر قرار دهد. حادثه کرمان، نه تنها درسهایی برای مدیریت بحران، بلکه برای حمایت روانی از افرادی دارد که در خط مقدم پوشش چنین رویدادهایی قرار دارند.
روایت تکاندهنده ساره تجلی از فاجعه کرمان؛ از دوربین عکاسی تا اشکهای بیپایان
ساره تجلی عکاس خبری ایسنا، روایتی دقیق و تکاندهنده از روزهای به یاد ماندنی و تلخ به اشتراک گذاشته است. این روایت که از نگاه یک شاهد عینی و خبرنگار حرفهای ارائه شده، بازگوکننده لحظاتی است که با اضطراب، اندوه و مسئولیت حرفهای عجین شده بود.
ساره تجلی روایت خود را از شب پیش از حادثهای تلخ آغاز میکند. او در مراسمی شرکت داشت که در ساعت یک و بیست دقیقه بامداد به وقت یادبود شهدا، به پایان رسید. او تا سپیدهدم مشغول ویرایش و ارسال عکسها برای دفتر تهران بود و ساعت 10:30 صبح برای شرکت در مراسم دیگری از خانه خارج شد.
وقوع حادثه و اولین نشانهها
تجلی به یاد میآورد که چگونه در میانه انجام وظایف خبری، تماسی از تهران دریافت کرد. از او خواسته شد فیلم و عکسهایی از «ماجرای انفجار» ارسال کند، اما او از حادثهای که رخ داده بود اطلاعی نداشت. با تماس با همکاران و منابع مختلف، هیچکس خبر دقیقی از حادثه نداشت. سرانجام، یکی از آشنایان او از محل وقوع حادثه گزارش داد که صدای انفجارهای مهیبی شنیده شده و صحنههایی از مرگ و مجروحیت به وقوع پیوسته است.
ورود به بیمارستان: اولین مواجهه با بحران
با اطلاع از اینکه مجروحان حادثه به بیمارستان باهنر منتقل شدهاند، تجلی عازم این مکان شد. در مسیر، شهر حال و هوایی عجیب داشت؛ صدای مداوم آمبولانسها، خیابانهایی خالی از زندگی عادی و حس وحشتزدهای که او را به یاد روزهای نخست شیوع کرونا میانداخت.
با رسیدن به بیمارستان، تجلی در میان جمعیتی که از شدت اندوه و بهت سرگردان بودند، توانست وارد شود. او صحنههایی از خانوادههایی را توصیف میکند که در جستجوی عزیزان خود بودند، برخی گریه میکردند، برخی شیونزنان خود را به زمین میزدند.
رویارویی با پارکینگ پر از اجساد
یکی از دلخراشترین بخشهای روایت، ورود تجلی به پارکینگی در بیمارستان باهنر است. پارکینگ پر از جنازههایی بود که در کاورهای مشکی پیچیده شده بودند. روی کاورها اطلاعات مختصری از قربانیان نوشته شده بود: «زن 42 ساله»، «کودک 8 ساله»، و…
تجلی میگوید که در آن لحظه بغضی شدید گلویش را گرفت. ضربان قلبش تند شده بود و برای اولین بار پس از سالها، قدرت کنترل دوربین را از دست داد. با این حال، توانست تصاویری از صحنهها بگیرد؛ تصاویری که در آن، خانوادهها در حال وداع با عزیزانشان بودند. او یکی از دردناکترین لحظات را زمانی توصیف میکند که پسری زیپ کاور جنازه مادرش را باز کرد، او را بوسید و گفت: «چرا به این زودی من را تنها گذاشتی؟»
چالشهای خبرنگاری در صحنه
تجلی در حین انجام وظیفه، بارها با اعتراضها و ممانعتها مواجه شد. برخی از خانوادهها از او میپرسیدند که چرا از بدبختیشان عکس میگیرد و به او خشمگینانه واکنش نشان میدادند. او میگوید که در این مواقع سعی میکرد آرامش خود را حفظ کند و توضیح دهد که این تصاویر برای ثبت حقیقت و انتقال آن به دیگران ضروری است.
در یکی از موارد، نگهبان بیمارستان او را از ادامه عکاسی منع کرد و حتی تهدید کرد که باید کارت حافظه دوربینش را تحویل دهد. تجلی مجبور شد به سرعت بیمارستان را ترک کند تا از ضبط تصاویر جلوگیری شود.
بازگشت به دفتر و لحظات بغضآلود ویرایش
او پس از ترک صحنه، به سرعت به دفتر خود بازگشت تا تصاویر را ویرایش و ارسال کند. اما هر بار که تصویری را میدید، بغض میکرد و اشک میریخت. یکی از تصاویر، همان لحظهای بود که پسر، کاور مادرش را باز کرد. این تصویر برای تجلی به نمادی از اندوه آن روز تبدیل شد.
چالشهای خبرنگاران در صحنههای بحرانی: فشار روحی و توقعات بیپایان
خبرنگاران همواره در خط مقدم حوادث و بحرانها قرار دارند. در هر شرایطی، چه در آرامش و چه در بحران، حضور آنها برای اطلاعرسانی و انعکاس اخبار به جامعه ضروری است. با این حال، خبرنگاران در هنگام پوشش رویدادهای تلخ و تراژیک، با فشارهای روحی و روانی بسیاری مواجه میشوند که اغلب بهطور مستقیم بر کیفیت زندگی شخصی و حرفهای آنها تاثیر میگذارد.
یکی از بزرگترین چالشهایی که خبرنگاران با آن روبهرو هستند، عدم درک وضعیت روحی آنها توسط مدیران رسانه است. در بسیاری از مواقع، مسئولان در دفتر مرکزی بهویژه در تهران، تنها به دنبال رسیدن سریع به اخبار و اطلاعات هستند، بدون آنکه وضعیت روانی خبرنگار را در صحنه در نظر بگیرند. خبرنگاران از یک سو باید اخبار را به سرعت مخابره کنند و از سوی دیگر، از فشارهای روحی ناشی از دیدن صحنههای دلخراش و تراژیک رنج میبرند.
افزون بر این، مسئولان و نیروهای امنیتی در بسیاری از مواقع بهعنوان یکی دیگر از موانع اصلی خبرنگاران عمل میکنند. این افراد گاهی با ممانعت از عکاسی، فیلمبرداری و حتی ثبت اطلاعات، فشار زیادی به خبرنگاران وارد میکنند. این فشارهای روانی نه تنها سرعت انتشار اخبار را کند میکند، بلکه موجب ایجاد اضطراب و استرس در میان خبرنگاران نیز میشود.
در نهایت، خبرنگاران با وجود تمام این چالشها، همچنان بهعنوان حلقه اتصال جامعه با حقیقتها و وقایع مهم عمل میکنند. اما باید توجه داشت که مسئولان و مدیران رسانهای باید با درک بهتر شرایط، به خبرنگاران در صحنههای بحرانی حمایتهای روانی و فنی لازم را ارائه دهند تا آنها بتوانند وظیفه خود را در شرایط سخت با دقت و انصاف انجام دهند.
اگر خبرنگاران نبودند، مظلومیت قربانیان حمله تروریستی کرمان و خوی وحشیگری بانیان این جنایت مسکوت میماند.
منبع: ایسنا